یادی از او

دست نیاز ، چشم امید ...

یادی از او

دست نیاز ، چشم امید ...

مشخصات بلاگ
یادی از او
پربیننده ترین مطالب

۱۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

برای دیدن زیبایی، نیازی به بینایی نیست..
خیلی چیزها را میشود با چشم دل دید…
آدم هایی را می شناسم… چشمان زیبا دارند..
اما زیبایی ها را نمی بینند!!
و روشن دلی را میشناسم.. که تمام زیبایی های اطرافش را با چشم دلش می بیند!!



مشکلی که من با لغت "معلولیت" دارم این است که

به محض شنیدن معلولیت، همه به یاد کسانی می افتند که نمی بینند یا نمی شنوند یا نمی توانند راه بروند.
.
.
.
در حالی که اینها اگر هم معلولیت باشد، ساده ترین شکل آن است.
.
.
.
آنها که احساس در وجودشان مرده است را معلول نمی دانیم.

آنها که نمی توانند یا نمی خواهند یا نیاموخته اند که صادقانه در مورد احساسشان حرف بزنند را...

معلول نمی دانیم.

آنها که نمی توانند دوستی های خوب و بلندمدت بسازند را معلول نمی دانیم.

آنها که نمی توانند بفهمند که در زندگی چه می خواهند را معلول نمی دانیم.

آنها که چشمشان جز خودشان نمی بیند را معلول نمی دانیم.

آنها که دستشان به امید نمی رسد و در انتظارند که دیگران امید و انگیزه را پیش پایشان قرار دهند را...

معلول نمی دانیم.

این "معلولیت های واقعی" را نمی بینیم.

و از اینکه دست و پا و چشم و گوش داریم، احساس سلامت می کنیم!


"جامعه شناس، فرد راجرز" 

دلم را سپردم به بنگاه دنیا.
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا .
و هر روز برای دلم،
مشتری آمد و رفت .
و هی این و آن،
سرسری آمد و رفت.
…….
ولی هیچ کس واقعاً،
اتاق دلم را تماشا نکرد.
دلم قفل بود.
کسی قفل قلب مرا وا نکرد.
…….
یکی گفت:
چرا این اتاق ،
پر از دود و آه است؟
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است؟
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است؟
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش،
فقط از غم و غصه و ماتم است.
…….
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
………..
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست.
و در را به روی همه
پشت خود بست.
………
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید،
دیگربرای شما جا نداریم.
از این پس به جز او ،
کسی را در اینجا نداریم 

خدای من

رحمت تو را می طلبم؛

آن هنگام که در بستر مرگ آرمیده ام

و دست دوستانم مرا از این رو به این رو میگرداند.

و آن هنگام که در سنگ غسال خانه افتاده ام

و نزدیکانم مرا از این پهلو به آن پهلو میکنند.

و آن هنگام که خویشانم گوشه های تابوتم را به دوش میگیرند

و جنازه ام را به پیش میبرند.

آن لحظه ای که تک و تنها در گور به تو وارد میشوم؛

مـــــــرا دریــــاب!

و به غربتم در آن خانه جدید رحم کن.

دعای ابوحمزه ثمالی